((جانم فدای امام نقی علیه السلام))
این بیت ها وقافیه ها ... آن نمی شود این طبع چون کویر گلستان نمی شود این شعر ...قهر کرد و دوباره قضیه را جدی گرفته است وپشیمان نمی شود حتی برای سر زدن اینجا گذر نکرد حتی برای ثانیه مهمان نمی شود جوگیرگشت تاکه طلا شدگران وگفت احساس و ذوق و طبع و دل ارزان نمی شود! سهمیه بندی است غزل ...بیت وقافیه! از کیسه خلیفه فراوان نمی شود! حتی غزل برای خدا حافظی نشد دیگرسرودن غزل آسان نمی شود بایدازخواب زمستان زده بیدار شویم درسپاه علوی رفته سر ، دارشویم بایدامروزدوباره همه بیعت کرده دراطاعت زولی ، بازوفادارشویم دیگرآن صلح معاویه نگرددتکرار وقت آن است که آماده پیکارشویم نکنداشعری فتنه شویم همچو خواص حامی وملعبه شیخ دغلکارشویم نشودآنکه چوکوفی زعلی برگردیم عاقبت قعردل نارگرفتار شویم سالیانی است که عمارزمان مصباح استَ بهریاری علی ... همره عمارشویم میرسدنغمه من ینصرنی برخیزید وقت آن شدهمه در واقعه تکرار شویم نیست راه وسطی یا عمرسعد شویم یاکه شب درسپه عشق پدیدارشویم تیرهاسمت امام است سپرگردانیم سینه ها را ، هدف تیر هدفدارشویم وقت آن است که ماسنگررهبربشویم گرد او دایره نقطه پرگارشویم لحظه روشنی صبح دگرنزدیک است زودبرخاسته آماده دیدارشویم محرم اومد ...چیز زیادی نمی تونم بگم: گردوغباری ناگهان باناله وغم می رسد یک همهمه ...یک زمزمه... باشور وبا دم می رسد ذی الحجه رفت و می رود خورشید درغرب و دگر امشب رود ...فردا سحر باقامت خم می رسد هرجبهه را بوسیده گل شد آب در آب و خجل ... درتلظی آب ... آبی نیست پیش چشمش سراب ... آبی نیست مادرش خیمه خیمه می گردد پی یک جرعه آب ... آبی نیست بی رمق بانگاه خود گوید دل نبند ای رباب ... آبی نیست آب شرمنده است ودرآب است دل آن هم شدآب ... آبی نیست گاهواره تکان تکان می خورد تابگوید ... بخواب ... آبی نیست بی قراری مکن عزیز دلم دل من شدکباب ... آبی نیست عمه درجستجوی یک قطره می دود باشتاب ... آبی نیست آسمان کرده چهره خود را باخجالت خضاب ... آبی نیست کاش باران ببارد اما نیست پس نتاب آفتاب ... آبی نیست ازچه رودفرات مواج است حال اوشد خراب ... آبی نیست دست دریا به آسمانش برد می کند اوخطاب .... آبی نیست کودکم تشنه وندارد هیچ نه توان و نه تاب ... آبی نیست کام اوخسته است و خشکیده ندهیدش عذاب ... آبی نیست تاکه دست پدر...نشانش داد تیر دادش جواب ... آبی نیست یادش بخیرحماسه قم...همچین روزهایی بوی بهاردردل خاک کویرپیچید می رسدازدورشمیم بهار می رسدازره خبرعطریار زمزمه شدبین اهالی شهر ولوله شد شدهمه جاانتظار غنچه بیاراست رخ وبازشد لاله بشدپای درخت همجوار غلغله شددردل خاک کویر عازم آنجاشده سبزه... هزار کوه سرجای خودش باغرور خضرنبی جای خودش باوقار چشم براه است وفقط منتظر دل همه مشتاق وهمه بی قرار آب زند...دیده به خاک کویر جان شده آماده برای نثار باردگرشوق تپیدن گرفت حوزه علمیه زدیداریار بادصباآوردازاوخبر موکب رهبربشودآشکار شهربپاخواست دراوج شکوه بازشدآغوش حرم بهریار شدشرروشوروشعف شهرقم هلهله شدبهرقدوم نگار حادثه شدحادثه ایی باشکوه خاطره شدخاطره ای ماندگار
Design By : Pichak |