سفارش تبلیغ
صبا ویژن











((جانم فدای امام نقی علیه السلام))

 

 

دیدن روی یار نزدیک است

آن شه تک سوار نزدیک است

این زمستان دگر بسرآید

عطر و بوی بهار نزدیک است

نعره های ستم به آخر شد

نغمه های هزار نزدیک است

جمعه های تلاطمی طی شد

جمعه های قرار نزدیک است

سمت مغرب افق نمایان شد

 آخر شام تار نزدیک است

از لغتنامه ها دگر حذف ...

واژه ...انتظار... نزدیک است


نوشته شده در جمعه 91/6/24ساعت 3:35 عصر توسط عریــضه نویـس (محمد رضا ابوترابی) نظرات ( ) |

رسیده خسته ایی دراین حوالی

ملول وخسته حال ودست خالی

خجالت می کشد ازمحضردوست

ودلگیر ازخودش ؛ پژمرده حالی

به هردامی رود زخمی و خسته

که شاید روی دامانش غزالی ...

پناه آورده درصحن جوادش

وفارغ گشته از هرقیل و قالی

وبارانی است ابر دیدگانش

رود تا ریشه گل های قالی

و اشک دیده گنبد را کند تار

و برهم می خورد نقش خیالی


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/21ساعت 4:56 عصر توسط عریــضه نویـس (محمد رضا ابوترابی) نظرات ( ) |

 

 

ای طلوع مغربی درشام تار

ای قرار قلب های بی قرار

قلب من ازنام تو دم می زند

قلب غرق غصه و غرق غبار

ازنفس های مسیحایی تو

غنچه بشکفت و رسدعطر بهار

حال واحوال دلم بارانی است

درفراق دیدن روی نگار

باتو دل گلگون شود اما شود

بی تو دل همچون زمین شوره زار

آب از آیینه داری خسته است

انعکاس بی تو را خواهد چکار ؟!

بی تو تقویم ازخیالت خسته شد

خسته ازتکرار لفظ  ... انتظار ...

میکند این جمعه راهم بی تو طی

گشت سال بی تو افزون از هزار

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/1/29ساعت 5:9 عصر توسط عریــضه نویـس (محمد رضا ابوترابی) نظرات ( ) |

روزی که شعله بردر آن خانه می کشید

بالی ملک به شعله جداگانه می کشید

بانوی آسمان وزمین پشت ضرب در

اززخم میخ ناله غریبانه می کشید

بانوی آسمانی ودامان کهکشان

بادست های خسته زبیگانه می کشید

مردی که کائنات وفلک بود دست او

دشمن دست بسته از این خانه می کشید

شلاق ظالمانه ودست پلید خصم

سیلی به روی چهره ریحانه می کشید

قدیسه مطهره افتاد روی خاک

شوق عروج وپرزدن ازلانه می کشید

بادست خسته سرمه ایی ازردپای اشک

برچشم غم گرفته طبیبانه می کشید

ناگه نگاه دوخت به روی حسین خود

او را درون سینه چه جانانه می کشید

انگاریادش آمده چیزی وبعدازآن

ذهنش به روضه های غریبانه می کشید

آن لاله های کوچک وآن گوشواره ها

آن دست خصم پست ... وقیحانه می کشید

گیسوی تاب خورده درآتش به رقص باد

مادر به موی دخترخود شانه می کشید

عمه به یاد کوچه ایی افتاد ... ومادر و...

دستی به روی گونه دردانه می کشید

یک یاس دست بسته و یک یاس نیلگون

انگارکارداشت به افسانه می کشید

پیچید عطرچادر خاکی درون شهر

عطری که سوی کوچه و کاشانه می کشید

شاعرنداشت طاقت ودرماند و بی رمق

نقشی به صفحه بادل دیوانه می کشید

اینجا کشید صورت شمعی که سوخته است

مصراع بعد صورت پروانه می کشید

 

یافاطمه الزهرا                        اغیثینی

 


نوشته شده در سه شنبه 91/1/22ساعت 6:3 عصر توسط عریــضه نویـس (محمد رضا ابوترابی) نظرات ( ) |

شدم ماوای آه تو... تو آهم را نفهمیدی

و ابر بغض آلود نگاهم را نفهمیدی

سکوت وخنده ام رادیدی وگفتی دلت سنگ است

صدای گریه های گاه گاهم را نفهمیدی

شده روح و تن و چشم و دل و عمرم بسیج تو

شکوه بی شمار این سپاهم را نفهمیدی

برای فتح غم های تو چون مجنون پی راهم

تو همراهم نبودی ...سمت راهم رانفهمیدی

تو دنیارا سیه دیدی وگفتم صبح نزدیک است

هنوز این شور واحساس پگاهم را نفهمیدی

وگفتم همره عسر تو یسری میرسد ای عشق (1)

دلیل خنده های قاه قاهم را نفهمیدی

نفهمیدم گناهم را ...اگرخواهی بیا بامن

اگر اینبار مثل من گناهم را نفهمیدی...

 

(1) ان مع العسریسری  

 

 


نوشته شده در یکشنبه 90/12/14ساعت 2:0 عصر توسط عریــضه نویـس (محمد رضا ابوترابی) نظرات ( ) |


Design By : Pichak